سلام...

میدونم سوال واقعا چرتی پرسیدم از بعضیا ولی من واقعا باور نکردم... تموم... خیلی دوره هنوزم! امروز گریم نیومد هر چی زور زدم... وقتی اون سومه داشت میخوند... وقتی صبا خوند... وقتی گفتن تموم، گفتن پایان، همه دس زدن ولی من... تو حال و هوای خودم بودم! باور نکردم چون امروز حسش نبود... چون امروز فرقی واسم با دیروز نداشت. نمیدونم چرا ولی اصلا مث آخرا نبود... انگار هنوزم تو اولین روز فرزانگانی منگیر کردم.

 وقتی تو اون همه آشنا ی غریبه دنبال یکی بودم که من و بشناسه... اون همه آدم که همه رو تو واله دیده بودم و بعضیا شاید قبل و بعد و خارج واله باهاشون آشنا شدم. ولی همه یه حس داشتیم: شادی با تمام وجودمون،نه؟

حتی مشکوة با اون ... اوا یادم رفت... روشنگران بود چی بود؟! ولی مطمئنم اونم شاد بود.

وقتی فهمیدم باید تو آخرین صف وایسم... وقتی رفتم ته ته صف و نفر آخر وایسادم و یهو یه قیافه ی آشنا اومد طرفم... کسی که تو عقلمم نمیگنجید باهاش دوست باشم... کسی که... بعدش اولین کلاس که فک کنم با نافذ بود... یادتونه؟ چه قد سر به سرمون گذاشت! بعدم انواع کلاسا که از همه بیشتر اون زیست کذایی و ریاضی با ترابی (جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون!) تو ذهنمه... چون زیست که شرو نشده ورقه امتحان گذاشت جلومون و ریاضیم با مشکوة جون! و البته شیمی با سالمی و اون شعله های فوق العــــــــــــــــــــاده!

بعدم اولا (دبیرستان) اومدن و واسمون حلقه زدن که من گفتم دارن سر به سرمون میذارن! چیزی که بعدا شد همه چیمون تو فرزانگاننه؟ نشد؟ چیزی که هیچــــــــــــوقت نمیخواستیم ازش بگذریم و به قول مهدیس معنی خاصی واسمون داشت!

معلمای گــــــــــــــــــــــل! از جمله ترابی، درخشان، صحرا نورد، تا حدودی انصاری،... وای! همشون رفتن نه؟

یه بار صحرا نورد گفت تو راه تصادف شده بوده و من تا مرز سکته رفتم چون مشخصات داده شده ی ماشینه کاملا با ماشین ما همخونی داشت... وای چه حالی شدم! اون درخته... رویا! یادتونه؟

زدم گلدون فاطی رو شکستم! شانس آوردم تیکه تیکه نشدم! عکس آقا بالای تخته ای که دیگه هیشکی روش با گچای قشنگ فرزانگانی نمینویسه، هیشکی روش کرم نمیریزه و به معلمامون چیز میز نمیگه! (یادتونه سومه رو؟ قزوینیان داشت میخوردش!!!) دیگه کسی سال نود (نو - د!) رو روش تبریک نمیگه و ...... دیگه یه ساله که مال ما نیست! همه ی خاطراتمون و همه ی نقاشیای میزامون و همه ی میز گردامون و همه ی خنده ها و گریه های الکیمون و همه ی ریتمامون و همه و همه رو جا گذاشتیم و با کلی مسخره بازی و خنده و شادی و غیره تنهاش گذاشتیم و دودستی دادیمش به بچه های یکِ هفت امسال... ولی اون شلواره و چوب لباسیِ روی نرده ها رو یادگاری گذاشتیم بمونه!

سه ماه دوری به سرعت باد گذشت و من هنوز تو حس و حال اولین روز فرزانگانی...

وقتی تو اردو ی لواسون دوباره اومدم و به قول اینا شیروونی سبزو دیدم و تک تک آجراش انگار دنیا واسه من بود... ولی نبودن هیچکدوم  از شماها عین پتک فرود اومد تو فرق سرم! وقتی دیدم دوستام نیستن و تنهام مردم انگار! دنیا رو به زور گرفتن ازم! تنها آشنام مریم و آوا و مارال و اکیپ اونا کلن بودن... ولی یه غم بزرگ ته دلم موند. خاطراتش شیرینه ولی اون موقع تلخ بود واسم... ولی خوش گذشت.

بار دیگه مدرسه... سال دوم رسید! وارد مدرسه شدم و با دیدن بچه ها... ولی اونا ندیدنم انگار... رفتم سر وقت لیست کلاسا... با خودتون بودم! با همون بچه های یکِ هفت... ولی کسی نبود انگار... اولاش واقعا داشتم صدا ی تیکه تیکه شدنم و میشنیدم... صدای فریاد تنهایی... صدایی که میگفت همه چیز داغون شد نرگس... برو، برو، برو... اونروز بدترین روز زندگیم تا اون موقع بود... ولی بازم دوِسه عالی بود. با وجود بچه هایی که میدونستم هیچوقت ولم نمیکنن. کسایی که شاید فقط به خاطر موندن تو ردیف یکِ هفتیم شدن بهترین دوستام... مرسی دوستان گــــــــــــــــــــلم! واقعا تو اوج تنهایی بودم که زری اینا رو پیدا کردم. مث فرشته های نجات! امسال به همه ی چیزا ی پارسال که هنوز تو ذهنم رژه میرفتن خیلی چیزا اضافه کردم. مث قهر، دوستی، گریه های وقت و بی وقت، خنده هامون، کارسوق، تمبک!!!، ریتم جدیدمون، دیوونه بازیا، شادیا، ناراحتی ها، بی محلی ها،.... و کلی خاطره که نمیدونم از کجاش بگم؟ از میزمون که رنگ به رخساره نداره؟! یا از زنگایی که به شجاعی میخندیدم؟ یااز وبا که تحول بسی بزرگی بودن؟... یا شایدم از اون ماجرای... چیزی نگم بهتره...

به قول پریناز... یه دقیقه سکوت به احترام دوسال که رفت و کلی خاطره ی تـــــــــــــــــــــــــوپ واسمون یادگاری گذاشت و با رفتنش من هنوز احساس بچگی میکنم... احساس اول بودن، دوم بودن... ۲.۳ ای بودن!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب یه دقیقه تموم شد!

به احترام این سالی که رفت و من هنوز تو شُکش موندم! هنوز تو شُک برنده شدن تو کارسوق و داد وهوار و جیغ! تو شُک از اول شرو شدن همه چی... تو شُک اومدن مهرناز و پریناز و دلارام... تو شُک والیبالی شدن... و تو شُک اینکه بهم میگن باید سوم یه مشت دوم باشم که نصفشون هیچی از فرزانگان۱ نمیدونن و نصف اون نصف دیگه هم هنوز تو شُک  اومدنن! مث خودم! هنوز رفتن اولمم قبول نکرده بودما... ولی دومم رفت... کاش رو دیوار دوِ سه مینوشتیم که همیشه مال ماست... نوشتیم؟ رو تخته اش... ینی سال دیگه ما رو تختش اسمامون و نمینویسیم؟ ما در و دیوارش و واسه کارسوق رنگ نمیکنیم؟ ما... البته اگه ما یی باشه! اگه جدا نشیم... اگه جفری باشه... به قول نگین:

jefry jamez band is coming soon!!!

کاشکی پیش هم بمونیم بچه ها... میدونم خیلیا از این کلاس بدشون اومده... شایدم دیگه نیاد ولی من با تمام وجودم عاشقشم... هم دوِ سه ی برنده هم یکِ هفتِ... ما...!

خواستم همش و بگم ولی دیگه از این بیشتر نمیتونم بگم! 

فقط یه چیز مونده...

عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق

همتونم! اگه یکم داغون بودم به کوچولوییم ببخشین! خیر سرم دومین... نه ببخشید دلارامم کوچیکتره...سه تا مونده به کوچولو ترینِ کلاسما!

+راستی سی دی کارسوق اِند خندس به معنی کامل کلمه! ینی داشتم میترکیدم! واقعا چه روزی بود اون روز کذایی... نه؟!!!

+بعدا نوشت:

اطلاعیه مهم واس مهمونی آخر سال+تولدم:

۱- واس مهمونی همه چی آمادس و روز جمعه حتما برگزار میشه! اگه کسی هس ک میخواد بیاد و من بهش خبر ندادم یا حالا ب هر دلیلی گفته نه میتونه نظر بذاره ک آدرس بدم بش.

۲- واییییییی! ایکس باکسم درستید! :شادمان! دوستان اگه کسی دسته داره بیاره بازی کنیم. همچنین اگه کسی بازیم داره باز بیاره...

۳- سی دی شاد هر چی دارین بیارین.مال من شاد هست ولی واسه عهد بوقه! در ضمن خواهشا فارسی باشه... تا حد ممکن از آوردن آهنگ خارجی خودداری کنین.

۴-واسه لباستونم هر چی عشقتون میکشه! میخواد اسپرت باشه یا مجلسی نمیدونم ولی چیزی باشه ک بتونین باهاش هم برقصین هم راحت باشین. دامن یا شلوارم مهم نیس.

۵- هر کی میخواد با مامانش بیاد خبر بده... بعد از مهمونی (شب حدود ۸-۹) آقایون میان اگه میخواین لباس پوشیده هم با خودتون بیارین (اگه میخواین بمونین البته!!)...

+اضافه شده: ۶- هرکی عکسا رو میخواد (اونایی ک من گرفتم) فلش بیاره روش بریزم واسش.

۷- ساعت ۴ مهمونی رسما شرو میشه و اونا یی ک گفتن میان باید خونه ما باشن!!

اگه بازم چیزی بود میگم!!

همین دیه...

با تشکر

من:)