:خجالت!

ااااااااااااااااااااههههههههههههههه... میخواستم دیروز ب آپم! کلی هس آپم اومده بودا... همش پر! عر!

از اونجایی ک این آپ صرفا جهت تکوندن خاکاس ب کسی خبر نمیدم... تا چند روز آینده احتمالا دوباره آپ میکنم چون این واااااااااقعا مزخرفه!

+لاو بحثای شجاعی! عالیه!!

+ولنتاین/سپندار مزدگان مبارک!:ایکســــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ ـــــــــ!!

+ come back ... be here! - it was the moment i knew- 22- i knew you were trouble! :ایکس + دی!

 + احساس میکنم حالم از خودم ب هم میخوره... ب شدت!:|

یک انشا...

انشا ی یک کودک...

پدرم همیشه می‌گوید:

"این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند"

البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم.

تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید: "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند"

مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است

ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد... البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.

ما اصلن ماهواره نداریم.

اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل می‌کنند و بوس می‌کنند. اما در فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم می‌نشینند. همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.

در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند.

مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده‌ی کارگری بوده، اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند. پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.

از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایه‌مان از بی بی سی هم مهمتر است.

ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من می‌گوید "تو به خر گفته‌ای زکی". ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایه‌مان می‌گفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان می‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله‌ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.

این بود انشای من!!

+

+بعدا نوشت:

این انشا ی من نیس خواهشا اشتب نگیرین... از ی سایتی ور داشتمش ب نام beytoote اگه اشتباه نکنم...

من از حرفه متنفرم! ینی حالم ب هم میخوره! مخصوصا ماشین آلاتش

+ادل محشره، ایون سنس محشر تره! البته با تشکر فراوان از بیتا! البته تیلور جونم جای خودش اینا هم در کنار تیلور محشرن...

+دیروز نشستم با پسر عمم کاردستی درس کردم! ینی من اند حوصلم! فک کن بچه بیچاره هی رنگ میکرد هی میرید تو کاردستیه هی من حرص میخوردم! آخه ور داشته خرگوشه رو نارنجی کرده بعد گوشش رنگ نخورده هنوز بش میگم رنگش کن ور میداره با سیاه رنگ میکنه! بعدشم قرمز میزنه! اصن کاردستی عالی ای شد!!!!!

برف!

امروز با اونزنگای گندش محشر بوت! نبوت؟!

هی من میرفتم برف جم کنم برمیگشتم میدیدم این سه تا نیستن! حالا سه ساعت دنبالشون میگشتم پیداشون ک میکردم برفه نابود شده بود حالا دوباره میرفتم برف جم کنم و... آخرشم یهو دیدم ی عده آدم ی جا وایسادن میرم ببینم چ خبره میبینم عکسه همه هم هستن من دیر فهمیدم! حالا بچه ها من!! خو عکس و از دس دادم! نامردا!

زنگ بعدم ک با دیوونه بازیای من و فاطی (آب پاشیدن...) کلا خیلی توپ بوت! بماند ک از شدت خیسی به جو خوردن افتاده بودیم!! (جورابم خیس بوووت)

این قسمت ادامه دارم... (مامانم لپتاپ و میخواد! من بدبخت:(!!!!!)

من عاشق برفم... خیلی خوشگل میبارید!! مخصوصا سر فیزیک عالی بوت ولی اگه همینجوری نیاد و شب تا صب نشینه... کلا باید قید هر چی تعطیلیه بزنیم!

البته فک کنم بند اومد! (ننننننننننننننههههههههههههههههههههه!)

فردا اگه سوالاش همون چیزی باشه ک من دیدم و امیدوارم همـه ۲۰ و ب راحتی میگیرن!!!

+و من بازم ریدم تو هر چی آپه! چرا واقعا؟ خودمم نمیفهمم!

روزهای جذاب قبل ترم!!

ینی از این عالی ترم میشه؟!!

امروز اومدم خونه ی راس بعد ناهار اومدم خوابیدم تا ۸!! بعدش ۸ ب زور مامانم بیدارم کرد ک شب بتونم بخوابم... حالا من دارم از خواب میمیرم مامانم میگه نخواب! شرو کرد ک...

- من زنگ میزنم خانه ریاضی تو کلاسای فرداش و بری

(من به صورت :۰۰۰۰):

- مامان من این همه کار کردم این هفته، هفته بعدم کلی امتحان داریم!

(من اشکم داره در میاد!! مامانم:)

- خوب از اول نمیذاشتی ثبت نامت کنیم همش ۵ جلسه رفته سر کلاس!!!!!!

---> فقط فک کنین هر دفه همین و میگن! خداییش من مگه راضی بودم آخه؟ اصن من و چه به این کلاس مزخرف المپیاد؟!!! مگه دو هفته من و زجر کش نکردن؟ آخرشم ب زور راضی شدم!!

حالا هی میزنن تو سر من! د نوکرتم من ک از اول گفتم ک...

البته من الان فقط همینم مونده هلک و هلک پاشم برم کلاس ریاضی!! اونم چییییییییی؟ فردا تنها روزیه ک قراره آرامش داشته باشم (ک دیر میرسیدم مامانم ریده بوت توش!) بد فردا میام تا ۱۲ ک مدرسه بعدش جنازمون برمیگرده خونه، بعدش بایت اسکلت و بخونیم، بعدش فرداش امتحان زیست داریم بعدش فرداش امتحان شیمی و ............

باو مام آدمیما خیر سرمون!! ماشالا اعلا م ک عین ماست! تنها حرکت خوبش همون جغرافیا بود! البته حرفه رم نمیدادیم بهتر بوت چون من ب شدت رییییییدم!!

کلا عاشق برناممونم اصن!

+من ی روزی این ساختمان ۵ و خراب میکنم رو سر خانه ریاضی مخصوصا شخصی خاص!!

بی کاری شدییییید!!

ینی من و مرده فرض کنین!

من +زری فردا ک تموم شه کلا نابودیم...

من این طالبی و قاسمی و اصغری رو فقط ببیییییییییییییییییییییییینم...... میدونم چ کارشون کنم!!

+جهت خود تخلیه گری بود توجه نکنین...

+(همچنین جلوگیری از فسیلی)

بالاخره...

سلام... (:پربار!)

دقیقا همین الان رفتم تو وب ۳.۳... اولین چیزی ک ب ذهنم رسید این بود ک اصولا ما کلا عالی ایم تو آپیدن! اگه اسم نویسنده هام نبود فک کنم کاملا میشد تشخیص داد چ آپی مال کیه!

باز م۳ اون دفه شد نمیتونم بیام تو وب!

راستی... تاخیر یک ماهه... ب دلیل کمبود حال و حوصله! نمیدونم چرا اصن حال وب نبود این چن وقته! حالا... ببشخید! سعی خودم و میکنم ک تکرار نشه... البته اگه حالش باشه.

فک کنم تا همین الان داش بارون میومد... راستی چرا اون روز صب زود حلقه زدین؟ نامردا! بابا ی ماه از سال رف ما ی حلقه ی درس حسابی نزدیم... ماشالا هیشکیم حال خوندن شعرای حلقه رو جز تو حلقه نداره... کل چیزی ک بلدیم بخونیم dance again ه... بابا دلمون پوسید ی بارم خونه ی ما رو بخونین!

اهههه چ قد اخیرا همه مشق میدن و درس میپرسن... بابا این هفته داغون شدم! البته نه ک مام چقد میخونیم...  (همون :خرخون خودتونه )

این طالبی م ک شورش و در آورده... البته مام خو نباید اونقد اصرار میکردیم. جدا از این ک اگه نباشه عالیه ولی خو همینمون مونده واسه ی معلم مزخرف مجبور شیم از دبیرستان بزنیم... البته اونقدرام تاثیر نداره ولی اگه همینجوری ادامه بدیم فک کنم خیلی اتفاق خوبی نیافته!

چ قد بعضی از معلما مزخرفن... انقد دلم میخواد ی جوری حالشون و بگیرم... البته ی جوری ک مث طالبی نشه... از همه مزخرفتر این یارو معلم جغرافیس... اصغری... اه مزخرف اون از اون هفتش ک گند زد تو حالم اینم از این هفته ک گند زد تو نمرم! مزخخخخرررررفففففففففففففف. خب من چ میدونم نقشه رو باید کپی خودش تعریف کنم... اههه. کاش این اتفاق سر جغرافی افتاده بود... اگه این میرفت مطمئنن من از خوشحالی بال در میوردم!

شخص مزخرف بعدیم جمالیه... افتضاحه! اون از تحقیق ک کلا ترکوندمون مخصوصا زری و فاطی و. اونم از درس دادنش ک من واقعا هنگیدم! اگه ازم میخواست برم پا تخته احتمال ۹۹ درصد اشکم در میومد! موندم ی شمبه چ کار میخوام بکنم!

نظرم راجع ب کلاس زبان مدرسه بالکل تغییر کرد! خیلی مزخرفه... تنها مزیتش اینه ک میشه ب سادگی ۲۰ شد.

ینی من عاشق دانشورم! خیلی گله! خونه خالش عالیه! تازه میشه معنی اون انشاها رو ک پارسال خوندن درک کرد!

قاسمی هم خیلی گله! البته ما کلی زایه بازی در آوردیم جلوش! اون نمایشه ک عالی بود اصن. داشتم میترکیدم سرش مخصوصا قسمت تو چرا انقد لاغری ک زری باید ب مهدیس گفت! وای مردیم از خنده!

راستی اونایی ک سرویسشون ونه و حد اقل ی سوم دارن بترکین! من چ گناهی کردم ک باید با ۳ تا دوم ک از یکی شون ب شدت متنفرم همسرویسی باشم؟ ااااااااااااا!:((((((((((((( کلا من امسال از این نظر اصلا شانس نیاوردم.

باورتون میشه ی ماه همش از مدرسه گذشته؟ من احساس میکنم وسط سالیم!

امروز تنها درسی ک خوندم ینی نوشتم انشا بود! قشنگ نصف روز داشتم رمان میخوندم نصف دیگش آهنگ گوش میدادم!

بچه ها بازم ببخشید وباتون نمیام. میبینین ک ب زور وب خودمم میام...

میدونم حالتون از آهنگ وبم داره بهم میخوره در نتیجه همین الان ورش میدارم...

همین دیگه...

فعلا...

بعد از 46 روز!

سلام....

میخواستم یهو بذارم اول مهر آپ کنم ولی بیخیال شدم. دیگه خیلی فسیل میشد!

اول از همه، از همه ی دوستان گل معذرت میخوام ب دلیل اینکه این چن وقت اصن حال و حوصله وب گردی نداشتم. ب همین جهت خیلی وقته واس هیشکی نظر نذاشتم! همین جا از همه معذرت میخوام.

دوم اینکه ب دو دلیل شاد باش:

۱- بازگشایی مدارس و ب همه تبریک میگم... حالا اگه کسی خوشش نمیاد ب اون تبریک نمیگم!

۲- قاطی نشدن کلاسا رو ب همه ی دوستانی ک نمیخواستن کلاسشون عوض شه تبریک میگم!

و ب چند دلیل تسلیت:

۱- دوربین گذاری مدرسه رو ب همه تســــلـــــیـــت میگم. دیگه بدبخت شدیم رفت!

۲- از اونجایی ک من از صندلی تکی متنفرم، ب هر کی نمیخواد صندلیش تکی باشه هم تسلیت میگم!

کلاس بندی و برنامه ی درسی و ساعات مدرسه رو از تو سایت ببینین.

راستی از این ب بعد ۳/۳ ایم! گرچه ۳/۲ بهتر بود ولی خوب ۳/۳ هم خوبه...

در ضمن بچه ها تو کلاسمون دو نفر اضافه شدن. یکی ب جای مهرناز یکیم ک احتمالا انقالیه. و اینکه ۱۲ تا کلاس دوم داریم... کارسوقشون دیگه تو مدرسه جا واسه نفس کشیدنم نیست چ برسه ب سوزن انداختن!

+از این ب بعد سعی میکنم فعال تر باشم!

+عینک جدید گرفتم! قرمز مشکیه... و با قاب حدود دو برابر قبلی!

+من از همین الان اعلام میکنم از دروس حرفه- پرورشی (ک اصن نمیدونم چی هس!) - دفاعی و عربی مـــتــــنــــفـــــر م!

شمبه میبینمتون.

باتشکر.

من

سوم...

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان گرام!

دیروز با مترو رفتیم مانتو ی مدرسه رو گرفتیم...

طبق چیزی ک رو اون برگه هه نوشته بود تولیدی فدک باید طبقه اول میبود... طبقه اول رو ی برگه هه زده بود طبقه دوم. رفتیم بالا دیدیم طبقه دومم نیس بد دوباره یه برگه زده بود ک طبقه بالا... خلاصه از طبقه اول رسیدیم طبقه سوم.

رفتیم تو ، بد این مرده اولش یه مانتو بهم داد ک تو تنم زار میزد! بد یکی دیگه داد ک خوب بود ولی من احساس کردم این ابرا رو ک گذاشتن تو سر شونه هاش خیلی ضایش کرده! البته مانتو خیلی تفاوتی نکرده با مانتو های قبلی.بد اون وسطط مثل اینکه بحثی شده ک فروشنده هه گفته ما تا چن وقت دیگه میایم مدرسه و مثکه مامان من بسی زایه شده ک چرا این همه راه با زبون روزه و تو گرما پاشدیم رفتیم تا اونجا. البته شما اعتماد نکنین امکان داره همچین اتفاقی نیافته.

بد مقنعه رو داد سر کردم... وای! واقعا احساس جالبی بود! اولش ک سر کردم فک کردم یه ذره زیادی کوتاهه! باور کنین پارسال مقنعه هامون زیادی بلند بود! به هر حال مقنعه رم سرمون کردیم و رفتیم بیرون از اون مثلا اتاقکه ک مامانموم ببینتمون! بعدم خودم و تو آینه دیدم... واقعا سوم بودن چ حالی میده ها! البته اگه چن تا اولم باشن مسلما این احساس خیلی بهتر هم خواهد شد ولی امسال خبری از اول نیس! از دیروز من خودم رو سوم محسوب میکنم! حالا مانتوم و اویزون کردم پشت دراتاقم و بسی احساس غرور میکنم! نمیدونم چرا ولی خیلی احساس خوبیه!

میگما ما واقعا باید امسال وسط حلقه باشیم؟ اصلا نمیتونم تصور کنم چ جوریه! من یکی ک عمرا حلقه بزنم! ینی امکان نداره حلقه اول باشم! و البته باید امسال حلقه دوما رو درس کنیم! چ مسخره!

خیلی ضد حاله وقتی فک میکنم ب این ک ۵ تا کلاس دوم اضافه میشن و اول نداریم! امیدوارم حلقه- کارسوق- آفتاب و... منحل نشه... چون واقعا افتضاحه! ب قول زری نفری دو تا دوم و باید آدم کنیم! البته فک نمیکنم اونقدرام این جدیدا داغون باشن!

+تابستون بسی مذخرف میگذره... از تابستون امسال واقعا متنفرم...

+یادش بخیر we will rock you ... همین الان اومد! دارم میگوشمش!

+کتاب بارون شدم! هر کی نمیدونسته واسم چی بخره کتاب گرفته! منم ک کرم کتاب...

+از کلاس ریاضیه همچین بدم نیومدا... راستش پر از فرزانگانیاس ! خیلیا اونجان. تو کلاسمون دو تا دومن و سه تا سومیم.

+زبانم با وجود وُکَبِ شدیدا چرت ولی خیلی کلاس خوبیه... البته خیلی َم نه تا حدودی...

+کلا روز ها یکی پس از دیگری سپری میشوند و منم با رویای مدرسه میگذرونمشون! انقد خواب دوستا و مدرسه رو دیدم ک بعضی وقتا یادم میره تو تابستونیم!

+دیه چی بگم؟

+هیچی!

+طبق معمول... باتشکر!

من

بی محتوا...!

سلام.

با یکی از پست های ماه مبارک رمضان در خدمتیم! خب... یه ماه از تعطیل شدن مدارس و شروع شدن تابستان میگذره و من نشستم تو خونه و در و دیوار و نگا میکنم! اولش قرار شد برم کلاس ورزشی بد ب دلیل ماه جذاب رمضان ک افتاده درست وسط فصل جذاب تابستان کلا کلاسا منحل شد. بد یه ذره اصرار کردم کلاس رقص برم... اونم یکم دیر یادم افتاد جلساتش می افتاد تو ماه رمضون! بعد یه خانوم کنه ای از ستاد بدبخت کردن دانش آموزان (خانه ریاضی بخش کلاس های تابستانی!) زنگ زده ب مامان من ک من بدبخت بیچاره ی از همه جا بیخبر تو این آی ام سیِِ  زیر ۱۰۰۰ شده رتبم... حالا پاشین بیارینش کلاس! منم از همون اول فقط میگفتم نه-نه! بد مامانم از در دیگری وارد شد... در عذاب های روحی روانی! از صب تا شب را میرف میگفت: ما هر چی تو گفتی انجام دادیم...(کاملا کاملا!) این همه چیز خواستی واست خریدیم بد تو ی کلاس تابستونی نمیری؟ بد ک میگفتم نمیخوام و دوس ندارم تا یه ساعت فقط سخنرانی میکرد واسم! واقعا عذاب الهیه! ینی مامانم من و دق داد. آخرم مجبور شدم کنم! آخه من میگم کی جمعه ها ساعت ۹ تا ۱۲ میره کلاس ریاضی ک من دومیش باشم؟ اونم ریاضی المپیاد! دیگه اند بدبختیه!

ی چن وقت قبل مامانم و تقریبا زور کردم ک واسم کتاب بخره بد رفت انتشارات افق و قدیانی... لیستی ک من نوشته بودم میشه گفت کل نشر افق و درو میکرد و مجموعش طبق قیمتایی ک پارسال تو لیستشون داده بودن میشد ۳۰ تومن... ساعت ۱۲ مامانم برگشت دیدم دستش دو تا کیسس... از انتشارات افق ۱۸ تومن خرید کرده بود و تعداد کتابای خریده شده ۳ تا بود! و در کل با مجموعه ۳۶ تا ۴۴ سرزمین سحر آمیز شد ۴۰ تومن!!! من فقط دهنم شیش کیلومتر باز مونده بود! آخه ی کتاب ک در عرض ۱-۲ ساعت تموم میشه مگه چ قد میتونه گرون باشه؟ ۱۰ تومن؟ آخه... هعی!

تو ماه رمضون کارم اینه ک تا ۴ صب بشینم رمان بخونم و بازی کنم بد ساعت ۱۲-۱ ظهر فرداش پاشم! از افطار تا ۱۱ ک تلویزیون فیلم داره بعدم ۱۲ مسابقه رقص و بعضی وقتام امریکن آیدل داره!

بر خلاف سال های قبل هنوز جو ماه رمضون من و نگرفته! دقیقا مث عید امسال ک عید نبود و تابستون امسال ک هیچیش مث تابستونای قبلی نیس تو ماه رمضونم حس ماه رمضون بودن ب آدم دس نمیده! بابا مردیم از این بی حسی... احساس میکنم بی حسم! هیچ احساسی ندارم! نه شادم نه دپم نه هیجان نه وحشت نه ترس نه سورپرایز... هیچی! شایدم بی تفاوت شدم باز. نسبت ب همه چی. هیچی خوشحال یا ناراحتم نمیکنه. احساس میکنم دارم تعویض احساس میشم!! احساساتم دارن عوض میشن... نسبت ب بعضی چیزا و بعضی آدما... و من نمیتونم هیچی بگم... زیادی ساکت شدم... البته اون و تقریبا بودم! ولی از اونم ساکت تر شدم انگار... خیلی میرم تو فکر... خیلی وقتا کلافم... واقعا نمیدونم چیه این؟ چه مرضی گرفتم؟! همه چی تکراری میشه برام و حوصله سر بر. راستی گفتم حوصله سر بر؟ یاد کلاس زبانم افتادم! میتونم ب جرئت بگم ۲ ساعت وقت تلف کردنه! البته نه از جهت درسشونا. درسشون خوبه ولی کلاس بسی خشکی داریم این ترم! هیشکی نیس... فقط من و آرزو و مارالیم.

دیگه... کلی آهنگ دانلود کردم! الان موبایلم ۵۴ تا آهنگ توشه!! :ذوق!!

خب دیگه خبری نیست و همه چی امن و امانه و ما تو آبان عروسی دعوتیم و همین دیگه!!!! دیگه هیچی.

+باتشکر بسی فراوان !

+من

ادامه نوشته

صرفا ب خاطر کیمیا!

سلام.

قصد آپ نداشتم ولی چون یادآوری شد ک دارم کم کم میرم تو دسته فسیلا گفتم ی آپی بکنم!

تولدم واقعا عالی بود و دوستانی ک نیومدن واقعا ضرر کردن! گرچه تقریبا از اول تا آخرش رقصیدیم فقط! ولی بازم همون رقصشم حال داد! چ قد من و ب کادو های دوستان تشبیه کردید! مخصوصا کادو زری!!! مسخره بازیامونم خوب بود.

هنوز ی تیکه کیک واسه مهدیس نگه داشتم... فک کنم شارژش تموم شد اون روز!

از همه ممنونم ک ب جای اینکه تبریک بگن گفتن کوفتم شه! ینی هیچکس بلد نیست ی تبریک خشک و خالی بگه؟؟!

معدل دوستان؟ من ک واقعا بادیدن کارنامم  :O بودم! فک کنم چندین نمره ب همه ارفاق کردن!  مطمئن بودم ک حرفه ریدم ولی ۲۰ شده بودم! گرچه فک نمیکنم ک حامدی اصن غلطای من و دیده باشه!

ی شمبه رفتیم کرج و تا دوشمبه عصر موندیم. واقعا افتضاح بود. نه کامپیوتری نه نت ی کلا سرگرمی جالبی نداشتم. فقط موبایلم بود ک اونم با سیم کارتم ب نت وصل نمیشه و مودم میخواد ک اونا نداشتن! البته دوشمبه بازارم رفتیم و یه سارافون فوق قشنگ گرفتم...

دیگه واقعا چیزی واسه گفتن ندارم!

+تعطیلات خوش باشید...

با تشکر

من