بدون شرح 2...

این نامردیه...

باز این تابستون مزخرف لعنتی اومد... من و غرق حس مزخرف بیحسی کرد...

باز هر چیزی روم تاثیر میذاره...

باز هیشکی نیس... خودمم و خودم و موبایلم... 

خودمم و خودم و رمانا... ک توشون غرق میشم و همین جوری عین خر میخونم...

خودمم و خودم و آهنگای تکراری و پرخاطره...

خودمم و خودم و وبم... مسنجر و بقیه وبا...

خودمم و خودم و خاطراتم...

ولی چون بی حسم... دیگه خودم نیستم و خودم و اشکام... 

دیگه اشکام و ندارم... فقط همون :| معروفم و نگه میدارم مواظبت میکنم ک ی وقت اشتباها نشه :)...

و این است تکرار... تکرار پارسالم... تکرار حس بی حسی... تکرار تکرار...

و در آخر فقط منم و صدای تیلور ک تو گوشم میخونه... آهنگایی رو ک حفم... و هر کدومشون واسم معنی داره...

بدون شرح...

باورت میشه... 

یکی الان ی گوشه نشسته داره گریه میکنه... ک جای تو باشه... ک فقط واس ی لحظه آرامش و امنیت تو رو احساس کنه...

واقعا ی همچین آدمی... همین الان ی گوشه ی دنیا هست... منم نمیشناسمش... ولی غمش و حس میکنم... با تمام وجود...

الان داره حالم از خودم بهم میخوره... چون هیچ کاری نمیتونم بکنم... چون واقعا ب معنی کامل کلمه هیچ غلطی نمیتونم بکنم...

حتی واسش گریمم نمیاد... الات فقط میتونم :| باشم و بذارم دستام تند و تند تایپ کنن... اون وقت یکی... همسن و سال من... داره زجر میکشه... داره عذاب میکشه...

واقعا حالم از خودم ب هم میخوره...

+افتضاحم...

بالاخره!

و من از شر ارتودنسیم خلاص شدم... اوووووووووه! حالا دس سوت جیغ بیا!

فارغ التحصیلی (همون روز آخر بخش دو...)

سه سال... چ کم! نه... چ زیاد!... نه... نمیدونم... الان فقط میدونم تموم شده... و هیچ وقت دیگه بر نمیگرده...

آب بازیا... سر کلاس کرم ریختنا... غما شادیا... همش تموم شد...

دیگه ما نمیخونیم "۱/۷ ۱/۷ ۱ ِِِِِ ِ ِ ِ۷" و "شیره تیم ِ ۲/۳ ۲/۳" یا " ۳/۳ ۳/۳ ۳ / ۳ بگو! ۳/۳ ۳/۳ ۳   /    ۳" !

دیگه برنمیگردیم رو اون نیمکتای مدرسه و روشون حکاکی نمیکنیم... عید و با نوع خودمون تبریک نمیگیم و آخرین اشکامون و روش نمیریزیم...

دیگه بال بال نمیزنیم... دیگه با " دس سوت جیغ بیا " نمازخونه رو نمیترکونیم...

دیگه نامه نمیدیم و معلم بازش  نمیکنه و ما سکته نمیزنیم...

اصن مگه تو کلاسمون تو دبیرستان ما یی هست ؟

دیگه هیچوقت ما با این ترکیب پیش هم نمیشینیم...

من ... ب شخصه... مطمئنم... دیگه هیچوقت (ممکنه) وقتی رو نیمکت و نگا میکنم کیف زری و نمیبینم... وقتی جلوییم برمیگرده چشای سبز مامانم و نمیبینم... وقتی بچه های نیمکت جلویی حرف میزنن یهو نمیترکن و من و زری مداد نوکیامون و بهشون نمیزنیم...

وقتی برمیگردم عقب پری و نمیبینم... دیگه هیچوقت پچ پچای نگین و زری و نمیشنوم و ما ۶ تا با هم نمیخندیم...

هیوقت دیگه سر دینی شیدا بلند بلند چیزی رو اعلام نمیکنه (مث اینکه چرا ما باید صب زود توجه امام زمان و اونم با اون وضعی ک از خاب تازه پاشدیم جلب کنیم؟) و ماها نمیترکیم و سعی نمیکنیم ی جوری ماس مالیش کنیم...

دیگه عابدیان نمیگه "در بسته شد " در حالی ک کل بچه ها تو حیاطن و خودش اینور در وایستاده...

دیگه جفری چش غره نمیره بهمون و ب ژسستایی میگیره نمیخندیم...

دیگه نکته گیری نمیکنیم و دیگه نگین نمیگه "اه... خانوم حالمون دیگه داره بهم میخوره... سر زیست و قرآن و ... و حالام دینی؟"

دیگه وقتی ب ردیف اونوریا نگا میکنیم نمیبینیم کلا همه شون دارن با هم حرف میزنن و یهو اون وسط میترکن یا صدای خنده ی کیمیا میاد... و کل بچه ها میپرسن "چی شد؟"

دیگه رحمانیان مچمون و نمیگیره وقتی داریم راجه ب دماغ هم نظر میدیم (:دی) یا کلا حرفایی میزنیم ک نمیخوایم کسی بفهمه...

دیگه مهدیس یهو برنمیگرده سمت نگین و بگه "خیلی بیشعوری کصافط مگه نگفتم نگیر؟..." یا "بابا نگیر دیگه اه اه اه 

دیگه وقتی هول شدم و شعر نی نامه یادم رفته و اشکم داره در میاد ی دست مجهولی از اون پشت نمیاد و شونم... دلداریم نمیده...

دیگه وقتی میزا رو واس شب شعر جم کردیم فرصت و غنیمت نمیشمریم و رین اور می نمیخونیم و دیوونه بازی در نمیاریم و یهو اون وسط چراغ خاموش نمیشه و نگین فیلم و به ف... نمیکشه!

دیگه مسابقه رقص نمیذاریم و رو میز نمیزنیم و نمیخونیم...

 

دیگه وقتی دور حیاط را میرم و خیر سرم فقط دارم فک میکنم ۱۰۰ نفر جلوم و نمیگیرن ب جای "خوبی؟" نمیپرسن "چی شده؟"

دیگه چ چ نمیرم... دیگه سویی شرتام شوت نمیشن از پنجره پایین و دیگه کفشامون تو مد گم و گور نمیشه و دیگه آهنگ ریحانا از بلندگو پخش نمیشه و "پیجر" گم نمیشه و دمپایی یا "کفش" حاج آقا سر از سایت در نمیاره...

 

 

و

 

 

ما دیگه عضوی از فرزانگان ۱ تهران نیستیم...

ولی اینجا همیشه خونه ی ما ست...

خونه ای با شیروونی سبز...

دوستت داریم خونه ی پرخاطره...  ی ما...

 

بچه های نسل ۱۵... ما همیشه باهمیم... حتی تک و تنها تو هر گوشه ی دنیا... مگه نه؟

دیگه گریه نکنین... ما با هم میریم دبیرستان... البته هم کلاسی نبودنمون خیلی بده... ولی همین که با هم تو ی مدرسه ایم خودش خیلیه... مطمئن باشید دبیرستانم عالیه... اونقدر ک روزی ک از اونجا فارغ التحصیل میشیم... وای چه غوغایی بشه...

نه... نمیتونم حتی فک کنم بهش... ب هر حال ما تازه داریم میریم دبیرستان... ۴ سال دیگه وقت داریم... برای با هم بودن و  لذت بردن ار فرزانگانی بودن...

مهدیس... من هر روز باهات همون جوری خدافظی میکنم...!... مامان گلم! خیلی دوستت دارم... اصلا م چاق نیستی! خیلیم خوشگلی!

زری... عاشق شوت بازیاتم! میدونم تکراریه ولی خو چی کار کنم؟!! همه ی خاطره هام باهات عالین... اگه چیزی گفتم ناراحت شدی ببخشید!!

فاطی... خیلی خری! تو دبیرستان پیشرفت میکنی تو میمون بازی... من روزی رو میبینم ک از پشت بوم دبیرستان میپری پایین... و له میشی!

نگین... لعنتی من نخاستم! این و گفتم بی تفاوت نباشی! ... نمیدونم چی بهت بگم... گورخر جونم! موبایلت و از توقیف درآر من حال ندارم هی ی کار دارم بزنگم بهت... همشم ۶ دیقه ۶ دیقه!

پری... کاش سال اولم هم کلاسیم بودی! پارسال ک اومدی تو کلاسمون اصن فک نمیکردم ی همچین شخصیتی داشته باشی... اممم... خب شایدم اونموقع نداشتی! خیلی دوست دارم... ببخشید گند زدم ب تولدت و تا ۳ صب بیدار نگهت داشتم!

صدیقه... دایی جونم... تو هم از اون آدمایی ک هیچی در موردشون نمیتونم بگم... نمیدونم... فقط میدونم تو عالی ای! اون زنگ ورزشه یادته؟ سنگه زیرم سر خورد نزدیک بود با مخ برم تو باغچه؟!!

شیدا... هیچ وقت تو عکسا خوب نمی افتی ولی همیشه تو عکسا لبخند و میاری رو لب بقیه! خیلی باحال و کله خرابی! دوست دارم! ای بابا! اون فیلمه ک داشتی موز میخوردی و دوباره تو سال سوم نگرفتیم دیدی؟...

سما... کارسوق پارسال یادته؟ چ همکاری مفیدی داشتیم اصن! خیلی باحالی! تو همینجوری ادامه بدی ب ی جایی میرسی بالاخره!

مریم... خب ی جورایی خاطره ی خاصی باهات نداشتم... فقط پارسال... سر زنگای شاکر... :دی!

دلی... امممممممممممممممم.... ببین... با تو نه ی خاطره ی خاص دارم نه ندارم... چ جوری بگم... کلا تو و فاطی سروناز و مینا با هم میاین تو ذهنم! البته جدای از وقتایی ک ب فاطی ب چشم "خ" خشتک نگا میکنم!

بچه های ردیف وسط... جمیعن... خیلی ساکتین! خیلی باحالین ولی کلا خیلی ساکتین! ماها هوار میزنیم شما زمزمه میکنین! چ سوتیایی ک جلو شما ندادیم! بیشتر خاطره هام با شما تو زنگای تفریحه ک میشستین ما رو تماشا میکردین!

بچه های ردیف اونور! من با همه تون خاطره دارم تک تک بگم؟

سارینا جونم... خیلی دوست دارم... خیلی سر اون امتحان تاریخه کمکم کردی!

نری مخی... پارسال بود ازم دفاع کرد؟!! مرسی!! هم اسم! در ضمن خیر سرم شماره موبایلم و داری... ی اس بده!

کیمیا... :درک! بیخیال باو... خیلی باحالی! خیلی خوب رو میز میزنی... امکان نداره تو جایی باشی و اون جا رو نذاری رو سرت!

ریحانه... فک کنم خاطره هام ازت تو پارسال بیشتر از امسال بود! کارگاه حرفه!

نگین خخخخخخخخ... !!... خیلی خوب مینویسی! عنی! اصن من عاشق انشاهاتم! انشای روز آخرتم ک دیگه حرف نداش!

نگار... سال اول عالی بودی! سر کلاس صحرا نورد... اوه مای گاد! پارسال و امسالم کلا صدات سر خیلی از درسا تو گوشمون بود... و جیغ جیغات!

حانیه... چی بگم؟ خیلی به خصوص راه میری! اصن برق میزنی!

شکیبا... خیلی خوشم اومد از اینکه همین ک اومدی تو کلاس خودت و با همه وفق دادی! ۹۸ایا رم ک درو کردی مث خودم!!

مهرناز! اصن حواسم نبود تو و نستو تو ردیف ما بودین!! خنده هات عالین! اصن تو حلقم!

نستوووووووووو! بابا هری اونا! بابا بزرگ من! مخ کامپیوتر... دیگه چی بگم؟!

کسی رو از قلم ننداختم ک انداختم؟

و ساینا بیتا طنین... بچه های اون کلاسیا! هیچی دیگه همین! خودتون یادتون بیاد خاطره ها رو دیگه...

و پگاه روشنک ملیکا... خاله ها! من و پاک کردین نوشابه دیگه... هعی... کم کم ب نوشین تغییر پیدا میکنم با این روند!

سروناز! ی زبون فارسی رو اون گوشی نصب کن پدرم در اومد خو!

مینا... اصن فک نمیکردم ی روز بشی همسرویسی! حتا واس ی روز!

دیگه کسی تو ذهنم نیس....

و همه ی بچه های فرزانگانی و نسل ۱۵ م ی!

دبیرستان میبینمتون...

 

روز آخر ( ب علت با موبایل بودن در دو بخش... بخش اول!)

امروز عاللللییییییی بود!

صب پاشدم آهنگ سلام آخر و گذاشتم... ی کم حس گرفتم... بد کلا حسم نابود شد... پاشدم رفتم دبلیو سی!

بد سوار سرویس شدم و رفتیم مد... بد کلی مسخره بازی در آوردیم و مثلا خر زدیم! دقت کنین مثلا!

بعد جفر ی اومد کلا باد من و با ی جمله خالی کرد " اگه بمونین تو مدرسه اسمتون و میدم دبیرستان ک نتونین برین!

حالا من 5 دیقه ای امتحان و دادم اومدم بیرون... بد همچین با حالت دپ... بد بچه ها اومدن پایین یکم دپ بازی در آوردیم بد فکری ب ذهنمون نرسید رفتیم آببازی!!

بد کامی عنتر آب و قط کرد نتونستیم آببازی کنیم... و بعد ما ی شیر پیدا کردیم ک آب داش... شیر آب بقل چالوس! بد اون و سپردیم ب سما و خودمون رفتیم آببازی! و اولین نفری ک خیس کردیم (البته بعد از خودمون!)صدیقه بوت!اصن عکس العملش عالی بوت! همچین عاقل اندر سفیهانه نگامون کرد... بد راش و کشید رف دمبال بازیش!!  

بعدم ک ادامه ی آببازی و وقتی اطمینان حاصل کردیم ک ازمون آب داره میچکه رفتیم تو حلقه... مراسم حلقه رسما عالیییییییییییی بووووووووود!

وای انشاها م ک ترکوند! اصن حس گرفته بودم... آخرش دیگه هی اشک میریختم... بشکیده هم ک اون وسط پارازیت مینداخ بد زایش کردیم! اونم محشر بود! ..

92/2/23

از خواب بیدار میشم... اولین جمله ای که تو ذهنم نقش میبنده: ینی امروز آخرین روزیه ک من تو ۳/۳ میشینم و نیمکتم واسه خودمه؟؟

موبایلم و در میارم... خونه مایی ک ب لطف زری دیروز گرفتم... هندزفریم تو جیبمه... وسایل صبحونه رو ور میدارم و زودتر از روزای قبلی میرم پایین...

تو سرویسم... بیتا میگه بگیم ۱۱ تعطیل میشیم یانه... (کاش نمیگفتیم...) دو دلم... ولی آخر میگیم...

تو مدرسه... تو حیاطیم... میرم سمت مهدیس و پگاه و روشنک... گیتار پگاه... دیوونه بازی... ویالن شادی... روشنک اون و میزنه... مهدیس مسخره بازی در میاره... سعی میکنم درس بخونم...

زری و فاطی از پشت لگد میزنن بهمون... میرن و ما بازم "مثلا " درس میخونیم... مث همه ی درس خوندنای قبلیمون...

نمیدونم کی میاد بهم دعوتنامه ۳/۵ و میده... و با ۳/۶ ایا تو ی زمانه...

سر صف... نگین میاد پشت سرمون و همون جمله معروف "های خشتک!" ش و میگه و بعدم میگه دلش واس هممون تنگ شده... چون ۴ روز نبوده.. و من میرم تو فکر... و تعداد روزایی ک ما قراره نباشیم و میشمرم...

و مهدیس  و فاطی میان... و روبیک فاطی و درس میکنم...

میریم سر جلسه و من و مامانم آماده میشیم واس خفن ترین تقلب عمرمون... و ازون ورم نگین و زری...

و امتحان و عالی میدیم و میایم پایین ... و به تقلب جذابمون میخندیم... و آخرین تقلب من تو فرزانگان ۱ تو  لیست کارای ممنوعه ی باحالم ثبت میشه...

میریم واسه صبحونه... دارم فیلم میگیرم ک طادی میاد و بهم گیر میده ولی من که از رو نمیرم؟!! و ما کلی فیلم میگیریم و مسخره بازی در میاریم...

زنگ میخوره... میرم از شیرزاد اجازه بگیرم واس شب شعر ۳/۵ ایا... میگه وایسم بیاد تعدادمون و بشمره...

زنگ زبان رو هواس...

حمیدی بهم میگه میتونم برم...

میرم... پیش ساینا میشینم... سمت راستمم طنینه... همه خاطراتی ک باهاشون داشتم به سمتم هجوم میارن...

-سوم دبستانم... یک عدد دختر خرخون تو کلاسمونه... البته کلاس دومم تو سال سوم...

-چهارم... طنین هنوزم تو کلاسمونه... اردو داریم میریم... لحظه لحظش و ثبت میکنم...

-روز اول فرزانگانی من... پیش طنین و نگار...

-کلاس زبان کانون... جلسه اول تو شعبه شهرک... دختر چشم سبز آشناس قیافش...

-تو نماز خونه... میرم جلو و به ساینا سلام میدم و من و میشناسه...

-تو مدرسه... زنگ خورده... دارم میرم بیرون... ساینا رو میبینم و بهش میگم ک طنین و نگار و میشناسم...

- امتحانای ترم دوم سال اول... یه سره پیش ساینا اینام... و کلی بهم خوش میگذره...

-بچه ها ی ۱/۷ دور همن... میرم پیششون... ساینام میاد... شخص شخیص (!) بهش میپره... ناراحت میشیم... خودم و لعنت میکنم... قهر چن ساعته و الکی...

-بازم کلاس زبان...

-سرویس... طنین با ماس... خوشحال میشم!!

- و سال دوم و اتفاقاتش...

- سال سوم... بیتا... بعد از تولد ساینا وقتی سرویسمون و عوض میکنن و من بیتا رو میبینم تو سرویس جدید... میپرم بغلش میکنم و ب تیکه ی سوگند گوش نمیدم چون اصلا واسم مهم نیس...

- برزن نیومده و ما رفتیم اون بالاهه... گاهی با نگین و اکثرا تنها...

خاطراتشون و مرور میکنن و من ذهنم میره پیش خاطراتی ک همزمان با اونا داشتم...

زری اینا میان دنبالم... میریم عکس و فیلم بگیریم... ک البته خیلیاش و قبل از اینکه من برم شب شعر گرفتیم...

مانتو ی همدیگه رو جر میدن... دعوا میشه... همه میگن ی رب ب سوم بودن... اولین کسی ک میگه نگینه... بغض میکنم... ی رب؟

فیلم میگیرن و میپرسن حالا ک ی رب مونده چ احساسی دارم...

عکس دسته جمعی

میرم حلقه...

گریم نمیاد... ولی در واقع گریه میکنم... هق هق میکنم ولی اشکام نمیان... بازم خاطرات ۳ سالم میاد تو ذهنم.... دوستام... اشکام... لبخندام... قهقهه هام! ... دعوا ها و قهرا... آشتیای شیرینم... تناقضا... معلمام... همه و همه...

اینبار دیگه مث پارسال تو اولین روز فرزانگانیم نیستم... آخرین روز بودن امروز و با تمام وجودم حس میکنم... خونه ما رو نمیخونن... میایم بیرون...

دیوار سنگی... اشکام تو چشام حلقه میزنه... میرن شعر بعدی و تمام احساسم نابود میشه و بهشون لعنت میفرستم!

حلقه تموم میشه... کیفم و بر میدارم... حانیه میاد بغلم میکنه... همه ی حسم و با گفتن "سه سال خوبی بود..." نشون میدم و اشکام رو صورتم را باز میکنن و من خوشحال میشم از اینکه م۳ پارسال نشد و من  واقعا گریه کردم...

بیتا بغلم میکنه... دلداریم میده... زری و مهدیس شوخی میکنن و تف میریزن روم... و جواب من یه لبخند تلخه... به همه ی خنده هایی ک سر تف بازی کردیم...

میریم بیرون... با مهدیسم م۳ هر روز خدافظی مخصوص میکنم و بعد محکم بغلش میکنم... بازم اشک تو چشام حلقه میزنه... ولی نمیاد پایین... میرم پیش بیتا... "ددی" و میبینم و میدم پایین... دستام و باز میکنم و هوای فرزانگان یک و میکشم تو ریه هام... میخندم... بر میگردیم بالا... نگین... خدافظی میکنیم... میریم تو سرویس... تا خونه بیتا اینا حرف میزنیم...

و تا خونه ی ما سکوت مطلقه...

میرم تو حیاط... بازم میرم تو خاطراتم... اون آخرین فیلممون و نگا میکنم...

میام بالا... همین ک میرسم خونه ما رو میذارم... لپتاپ و میذارم جلوم و میرم تو بلاگفا....

+هنوز تموم نشده... ولی من احساس آخرین روز و داشتم... شاید دلیل آپم این بود...

+ ی همچین آپی رو تو روز امتحان دفاعی و اگه جشنی با عنوان فارغ التحصیلی داشتیم خواهید دید...

+ خاطرات اول و دوم و پارسال نوشتم اگه بخوام آپ کنم فقط سوم و مینویسم...

+ مرسی بچه ها... همتون و دوس دارم... امیدوارم همتون و تو دبیرستان ببینم... و بازم باهاتون تو ی کلاس باشم...

+ ۱/۷ - ۲/۳- ۳/۳ لاو یو!

+بچه های ۱/۱-۲/۴-۳/۵... واقعا مرسی... همتون و دوس دارم... همتون عالی این! بازم مرسی...

+پایان ۳ سال راهنمایی... البته منهای امتحانا...

بهترین شب شعر...

واااااااااای! امروز بهترین شب )روز( شعر عمرم بوت! وای بچه ها شما ها محشرین!

نگین من انشات و میخوام... بذار تو وبت پلیییییییییییییز!

و همچنین خونه ما رو! خو ندارمش! یکی بذاره تو وبش...

و همچنین کلیپ و!

وای... امروز واقعا محشر بود! اولش ک اون مسخره بازیا و شعر خوندنا و بعدشم کلیپی ک خیر سرمون میخواستیم درس کنیم... و بعد هم در آخر انشا ی نگین و اشکای حلقه زده و خونه ما و کلیپ ک من و واقعا ب گریه ی شدید انداخت! ینی کلیپ و میدیدم میخندیدم و گریه میکردم! واقعا هم میخندیدم هم گریه میکردم در عین حال! اصن اوضاعی... ولی عالیییییییییی بود! واقعا عالی بود!

+من موفق شدم! مکعب روبیکم و درس کردم... اونم دوبار!!

و وب من خاک میخورد...

و وقتی برق از سه فاز آدم میپرد ک وب تیلور گومز و باز میکند و میبیند در طول عید هر روز آپ کرده و هر روز یک عدد ویدءو از تور رد گذاشته و آدم نمیتوادن دانلودشان کند...

و پس از سر زدن ب وب دوستان خود در روز 17 فروردین ب معنی کامل میفهمی ک کلا وب فسیلی داری!

و در عرض 3 روز باید 250 تا تست ریاضی بزنی در حالی ک از دندون درد داری میمیری...

و ب تیلور گوش میدی و تو وبا گشت میزنی و همچنان خبری از کامنت نیست و صرفا جهت سرگرمی وبا رو چک میکنی و منتظری ی ویدءو دان شه ک بتونی بعدی و دان کنی و این دانلود لعنتی هی میره از اول و آخرم قیدش رو میزنی! 

و ب این فک میکنی ک چ دل خجسته ای داری ک در حالی ک از درد داری میمیری و 250 تا تست خوشگل باید بزنی میشینی قبل از خواب آنی شرلی میخونی و در حالی ک همین جوری شارژت در حال کم  و کمتر شدنه موبایلت و میذاری واست فیلم دان کنه و باهاش آپ میکنی...

و آهنگ رونان تو گوشت داره پخش میشه و فک میکنی الانه ک باز من سر این آه ش گریم بگیره...

و منتظری زری بهت پروژه فیزیک و میل کنه...

و میفهمی ک آپت خیلی چرت و پرته...

و ب صورت : دی درمیای!

و این بود شرح احوال من!

من میخوام فردا بیاااااام!  

خو عععععععععر! اینا میگن من بیام چی کار؟

و راننده سرویسم کلی لعن و نفرینم میکنه...

و جفری گفته 1 نمرم میپره...

و مامانم میخواد ازم واس خونه تکونی بیگاری بکشه...

و من ننننممممممیییخخخخووووااااممم بیام!

میشه بگین کیا میان؟ لا اقل چار تا اسم بدیم بگیم بقیه میان... بگین پلیز...

برن گم شن فقط...

اااااااااهههههههههه! شت!

آخه فیلتر و دیگه کجای دلم بذارم؟ این اند نامردیهههههههه! من اینا رو میکشمممممممم.اول از همه هویه رو! بعدم کلا هر کی مربوط ب این امتحان مذخرفه... لعنتتتتتتت!

باو آخه ما رو 3 سال رومون کار کردن ک آخرشم نریم دبیرستان؟

منطقشون تو لوزالمعدم...

اهههههههههه من اعصاب ندارم... ینی ریده شد تو روزم...